امیرسامامیرسام، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

وقتی مهندس کوچک بود

یه روز خوب

برای یه مادر شاغل چی میتونه خوشحال کننده تر از خبر تعطیلی 2روزه باشه؟ تازه 2روز هم که بعد از این دو روز 5شنبه و جمعه است و ....... بعد از شنیدن خبر کم مونده بود پاشم برم کل اداره رو شیرینی بدم امروز صبح دوتایی واسه خودمون تا ساعت 10 خوابیدیم بعد پاشدیم صبحانه خوردیم بازی کردیم حالا هم پس از صرف نهار از خستگی تو بغلم غش کرد. کلی همینطور تو بغلم نگهش داشتم و بوش کردم فشارش دادم و خلاصه حالشو بردم. واقعاً چه لذتی داره این لحظات با هم بودن. مامانای خونه دار برید حالشو ببرید :) خدایاااااااا مرررررررررررسی از اینکه امیرسامو به ما دادی ...
14 آذر 1391

دلم برات تنگ میشه...

صبح که دارم میرم سوار سرویس بشم تو راه مامان و بابایی رو مییبینم که یه نی نی هم سن و سال تو تو بغلشونه و اون طوری که از ظاهرشون پیداست دارن میرن به سمت مهد کودک. تا نی نی رو میبینم زودی دلم برات تنگ میشه ..... ساعت ١٠-١١ زنگ میزنم خونه مامان جون که حالت رو بپرسم صدای تو که از پشت گوشی میاد دلم برات تنگ میشه.... عصر تو مترو روبروم یه مامان نشسته که پسرش تو بغلشه و داره باهاش بازی میکنه، پسر هم غش کرده از خنده، دیگه دلم برات تموم میشه... دیگه میخوام یه وسیله ای پیدا کنم که بتونم پرواز کنم و زودتر برسم خونه... ای کاش میشد صبح ها بذارمت تو دلم و با خودم بیارم اداره، بعد از ظهرها هم بیای بیرون و پیشمون باشی.. هههه... چه آرزویی خدایا من با...
12 آذر 1391

داستان مهندس شدن امیرسام

من دانشجو بودم که امیر سام رو باردار شدم. هر روز دوتایی واسه خودمون میرفتیم سر کلاس... با هم درس میخوندیم... با هم امتحان میدادیم... فقط 2ترم آخر رو نبود (چون بدنیا اومده بود و دیگه نمیشد تو دلم قایمش کنم با خودم ببرمش)  که اونم جزوه ها رو میاوردم خونه با هم میخوندیم خوب وقتی پسرم مرتب و منظم سر همه کلاسا اومده همه امتحاناش رو هم داده پس تو گرفتن مدرک هم با من شریکه دیگه. این شد که گل پسر ما شد مهندس امیرسام و انقدر من این کلمه رو همیشه جدی گفتم  که حالا همه عادت کردن میخوان سراغ امیرسام رو بگیرن میگن از مهندس چه خبر؟!!
6 آذر 1391

افتتاحیه

بالاخره اون روز و اون وقتی که 14ماهه دارم دنبالش میگردم پیدا شد. از 14ماه پیش دنبال فرصتی میگردم تا وبلاگی راه اندازی کنم و از روزهامون توش بنویسم. بالاخره این دفتر افتتاح شد. البته تو این 14ماه خیلی هم بیکار نبودم. فوتوبلاگت رو راه اندازی کرده بودم ولی اونجا فقط عکس بود دوست داشتم برات بنویسم از اون چیزایی که تو دلم هست که بالاخره فرصتش پیش اومد افتتاح وبلاگت مبارک آقا مهندس کوچولوی من ...
6 آذر 1391
1